دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

زندگی من

دونه ی من

برای دانیالم .................که همه ی زندگیمهقلب

 دانیال یعنی>>>> خداوند حاکم من است.

دانیال در ماه محرم

پسر عزیزم این دومین ماه محرم از عمرته. ایشالا که سالهای سال زنده باشی و همیشه تو عزاداری امام حسین (ع) شرکت کنی . وپیرو راه این امام باشی. از کوچیکی تو هئیت ها میبرمت تا با این فرهنگ بزرگ بشی.  دونه وباباش...  دونه وخاله و پسرخاله اش...     ...
12 آذر 1392

فرهنگ لغت دونه گییییی

پسر خوشگل و باهوشم تغریبا همه ی کلمات رو میگه و قشنگ صحبت میکنه .ولی دلم نیومد چند تا کلمه که با اون زبون شیرینش میگه رو تو وبلاگش براش ثبت نکنم. مومورغ= تخم مرغ                                     دداغ=چراغ معو= گربه                                         &n...
11 آذر 1392

دانیال ودوستاش

دانیال یا بهتر بگم من این شانس رو داشتم که دوستای خوبی پیدا کردم که خیلی با هم هم دردیم . امیدوارم این دوستی حالا حالاها ادامه داشته باشه ........ ...
11 آذر 1392

یه اتفاق بد

خیلی ناراحتم ... خیلی . انگار یه پله ازم فاصله گرفتی. از همون فاصله هایی که ازش میترسیدم.همون فاصله هایی که باید باشه . تو زندگی همه هست . نخوردن ممه این اولین فاصله بین هر مادر وفرزندشه .پله بعدی شاید رفتن به مدرسه ....در اخر هم ازدواج . خیلی میترسم حالا که حس کردم چقدر این فاصله تلخه ...میترسم چشم به هم بزارم ببینم اینقدر بزرگ شدی که دیگه نمی یای توی بغلم .که دیگه خوتو سفت بهم نمیچسبونی. دیگه هر لحظه جلوی چشمم نیستی تا قدوبالاتو نگاه کنم کیف کنم . دیگه اونقدر چیزای قشنگ تر و رنگارنگ میاد تو زندگیت که من تنها وابستگیت نیستم . میترسم ... اره خیلی میترسم .چون عاشقتم پسرم . به جرات میتونم بگم این اولین باره که عشق رو تو زندگیم حس کردم ...
11 آذر 1392

جشن دندونی دانیال

دانیال جونم قربون اون دندونکات بررررررررررررررم .برات یه جشن دندونی خوشگل وکوچیک گرفتم با حضور عمه هااااااا.خوش گذشت وتو هم کلی رقصیدی! ...
23 تير 1392

عاشقتم پسر قشنگم

دانیال من عشقم  پسرم همه دنیامی... خیلی دوستت دارم فکر میکنم به جز داشتن تو دیگه هیچ چیز نمیخوام . تازگی ها شیطون شدی!وروجک شدی  از همه جا سر درمیاری! ...
21 تير 1392

پایان نه ماهگی!

دانیال عزیزم امروز 16 اردیبهشته ونه ماه از اومدنت میگذره ... باهم بهترین روزها رو داشتیم ... من احساس قشنگ مادر بودن رو حس کردم... تو چشمای قشنگت زندگی رو دیدم... عاشقتم عزیزم ... بدترین روزهام تو این نه ماه وقتی بود که مریض شدی... همیشه با برات آرزوی سلامتی میکنم عزیزم...تو که سالم خوشحال باشی من به تمام آرزوهام میرسم چهاردست وپا راه رفتن رو تازه یاد گرفتی... هرجا بخای میری بده بلد شدی و هر چی که بهت بگم بده رو زود میدی بنداز هم بلدیییییی میشینی رو صندلیت و همه چیز رو میندازی بای بای هم میکنی منو صدا میکنی وهی میگی ماماماماما عشق دد هستی و تا میریم بیرون میگی ددددددددددد هر حرف یا کاری هم میکنیم دوست داری زود تقلید کن...
16 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زندگی من می باشد